غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود کلاغ پا، زغارچه، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
غازاَیاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود کلاغ پا، زَغارچه، آطریلال، اِطریلال، پاکَلاغی، رِجلُ الغُراب
مطلق خط شکستۀ ناخوان و پریشان که گویا کلاغ پنجه زده است و آنرا خط پنج گربه نیز خوانند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج) : دارد از خط شکسته انتعاشی طبع او زشت تر باشد شکسته چون شود پای کلاغ. سلیم (از آنندراج)
مطلق خط شکستۀ ناخوان و پریشان که گویا کلاغ پنجه زده است و آنرا خط پنج گربه نیز خوانند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج) : دارد از خط شکسته انتعاشی طبع او زشت تر باشد شکسته چون شود پای کلاغ. سلیم (از آنندراج)
رستنی باشد که در زمین های نمناک روید و آن را به عربی خبزالغراب گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نام رستنی که در زمین نمناک بهم رسد. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است دوائی و خوراکی که روی زمین پهن می شود و ثمرش مانند دکمه است و نام های دیگرش خبازی و انجیلک است. (فرهنگ نظام). گیاهی است دوائی که تخم آن را بر نان پاشند و بر زمین نمناک روید، کلاغ آن را دوست دارد. (آنندراج). گیاهی است که تخم آن را بر نان پاشند آن را زاغ دوست دارد به همین جهت نان کلاغ نامند. (غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از بهار عجم). رقمه. (منتهی الارب). خبازی. پنیرک: باغبان گر بزندبانگ بباغ قرص انجیر شود نان کلاغ. جامی (از آنندراج). پیش کسی که دیده به خال لب تو دوخت نان کلاغ از گل حلوا نکوتر است. قبول (از آنندراج). ، بعضی گویند اقحوان است. (برهان قاطع). اقحوان. (ناظم الاطباء)
رستنی باشد که در زمین های نمناک روید و آن را به عربی خبزالغراب گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نام رستنی که در زمین نمناک بهم رسد. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است دوائی و خوراکی که روی زمین پهن می شود و ثمرش مانند دکمه است و نام های دیگرش خبازی و انجیلک است. (فرهنگ نظام). گیاهی است دوائی که تخم آن را بر نان پاشند و بر زمین نمناک روید، کلاغ آن را دوست دارد. (آنندراج). گیاهی است که تخم آن را بر نان پاشند آن را زاغ دوست دارد به همین جهت نان کلاغ نامند. (غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از بهار عجم). رقمه. (منتهی الارب). خبازی. پنیرک: باغبان گر بزندبانگ بباغ قرص انجیر شود نان کلاغ. جامی (از آنندراج). پیش کسی که دیده به خال لب تو دوخت نان کلاغ از گل حلوا نکوتر است. قبول (از آنندراج). ، بعضی گویند اقحوان است. (برهان قاطع). اقحوان. (ناظم الاطباء)
در حال کشیدن پا. - پای کشان آمدن یا رفتن، رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای: رجا گفت...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد و عهدنامه بازکردم و بر ایشان خواندم و چون به نام عمر بن عبدالعزیز رسیدم هشام بن عبدالملک بانگ کرد و گفت ما او را هرگز بیعت نکنیم گفتم واﷲ که اگر بیعت نکنی سرت بردارم هشام بیامد پای کشان و بیعت کرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). مرکب جود تیزدست کند در هزیمت نیاز پای کشد. مسعودسعد. آنکه غفلت بر احوال وی غالب... مدهوش و پای کشان میرفت. (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). احمد خوارزمی گفت مرا از هیبت او قوت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی). مری، پای کشان رفتن... (منتهی الارب)
در حال کشیدن پا. - پای کشان آمدن یا رفتن، رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای: رجا گفت...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد و عهدنامه بازکردم و بر ایشان خواندم و چون به نام عمر بن عبدالعزیز رسیدم هشام بن عبدالملک بانگ کرد و گفت ما او را هرگز بیعت نکنیم گفتم واﷲ که اگر بیعت نکنی سرت بردارم هشام بیامد پای کشان و بیعت کرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). مرکب جود تیزدست کند در هزیمت نیاز پای کشد. مسعودسعد. آنکه غفلت بر احوال وی غالب... مدهوش و پای کشان میرفت. (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). احمد خوارزمی گفت مرا از هیبت او قوت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی). مری، پای کشان رفتن... (منتهی الارب)