جدول جو
جدول جو

معنی پای کلاغ - جستجوی لغت در جدول جو

پای کلاغ
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
کلاغ پا، زغارچه، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
تصویری از پای کلاغ
تصویر پای کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
پای کلاغ
(یِ کَ)
قازایاغی. اطریلال، قلم چرا. (غیاث اللغات). خطی بغایت زشت. قلم انداز
لغت نامه دهخدا
پای کلاغ
خطی بغایت زشت قلم چرا قلم انداز
تصویری از پای کلاغ
تصویر پای کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای کشان
تصویر پای کشان
پاکشان، در حال پا کشیدن بر زمین، ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان کلاغ
تصویر نان کلاغ
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، خبّازی، نخیلک
فرهنگ فارسی عمید
(خَطْ طِ یِ کَ)
مطلق خط شکستۀ ناخوان و پریشان که گویا کلاغ پنجه زده است و آنرا خط پنج گربه نیز خوانند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج) :
دارد از خط شکسته انتعاشی طبع او
زشت تر باشد شکسته چون شود پای کلاغ.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قازایاغی. رجوع به پاکلاغی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام موضعی به بابل (بار فروش) مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه فارسی آن)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دهات میان دورود فرح آباد (ساری). (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 161)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
از دیه های مجاور بارفروش (بابل) مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 119)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ)
رستنی باشد که در زمین های نمناک روید و آن را به عربی خبزالغراب گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نام رستنی که در زمین نمناک بهم رسد. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است دوائی و خوراکی که روی زمین پهن می شود و ثمرش مانند دکمه است و نام های دیگرش خبازی و انجیلک است. (فرهنگ نظام). گیاهی است دوائی که تخم آن را بر نان پاشند و بر زمین نمناک روید، کلاغ آن را دوست دارد. (آنندراج). گیاهی است که تخم آن را بر نان پاشند آن را زاغ دوست دارد به همین جهت نان کلاغ نامند. (غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از بهار عجم). رقمه. (منتهی الارب). خبازی. پنیرک:
باغبان گر بزندبانگ بباغ
قرص انجیر شود نان کلاغ.
جامی (از آنندراج).
پیش کسی که دیده به خال لب تو دوخت
نان کلاغ از گل حلوا نکوتر است.
قبول (از آنندراج).
، بعضی گویند اقحوان است. (برهان قاطع). اقحوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
در حال کشیدن پا.
- پای کشان آمدن یا رفتن، رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای: رجا گفت...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد و عهدنامه بازکردم و بر ایشان خواندم و چون به نام عمر بن عبدالعزیز رسیدم هشام بن عبدالملک بانگ کرد و گفت ما او را هرگز بیعت نکنیم گفتم واﷲ که اگر بیعت نکنی سرت بردارم هشام بیامد پای کشان و بیعت کرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
مرکب جود تیزدست کند
در هزیمت نیاز پای کشد.
مسعودسعد.
آنکه غفلت بر احوال وی غالب... مدهوش و پای کشان میرفت. (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). احمد خوارزمی گفت مرا از هیبت او قوت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی). مری، پای کشان رفتن... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان کلاغ
تصویر نان کلاغ
خبازی ملوکیه پنیرک ورتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدای کلاغ
تصویر صدای کلاغ
غار غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشان
تصویر پای کشان
در حال پای کشیدن، یا پای کشان رفتن، پای را کشیدن چون اشخاص فالج
فرهنگ لغت هوشیار
فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود
فرهنگ لغت هوشیار
کلاغ سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دابوی جنوبی از بخش مرکزی آمل، پاشاکلا، از توباع دهستان بندرج ساری، پاشاکلا
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی